اندکی ابر می خواهم تا قطره قطره اشکهایم را در آن بکارم و وقت دور ، زیر ضربات شلاق گونه اش ، بی رحمانه تنبیه شوم ، چرا که گمان می کردم آرامش نزدیک است ! و این در دنیای من ، گناهیست نا بخشودنی .
زندگی پژمردن یک برگ نیست ، بوسه ای در کوچه های مرگ نیست ، زندگی یعنی ترحم داشتن ، با شقایق ها تفاهم داشتن .
من گریزانم از این شکل حیات و از این غربت تلخ که به اجبار به پایم بستند ، می گریزم از عشق و تو ای نازترین خاطره ها همه جا در پی تو می گردم .
نظرات شما عزیزان: